محل تبلیغات شما



برخلاف بعضی خانمها هیچ رژیمی نداشتم .

یعنی بیشتر رژیمم برای دختر دار شدن بود.

تنها خواکی که بیشتر مصرف میکردم ماست 

بود . و ماست هم بشدت سرده و باعث دختر

دار میشه . 

گرمیجاتی مثل فلفل و زنجبیل و. مصرف 

نمیکردم چون بهشون آلرژی دارم .

کلا در طول دوران بارداریم 

ترشیجات میخوردم و میخورم و لواشک میخورم.

از شیرینی و موادغذایی شیرین بدم میاد .

به هر حال تصورم این بود دختر دار میشم .

اما امروز که رفتم دکتر و سونوگرافی .

دکتر بهم گفت جنسیت پسر هستش .

(خدارو به خاطر این نعمت سپاسگذارم )

و گفتم خدایا هر چی خودت صلاح میدونی

فقط سالم و صالح باشه .

حالا باید دنبال اسم پسر بگردم

که اولش به س شروع بشه .

جدید هم باشه .

اما اسامی که در کتابها و اینترنت دیدم جدید نبودن

مثل سامین ،سامیار ،سپنتا ، سالار  ،ساینا،سورن ،

و 

یه اسم خاص و جدید میخوام .


یه عمر از خانوادم یاد گرفته بودم که به خاطر مردم 

و به به چه چه مردم زندگی کنم . 

درس میخوندم تا کاره ای بشم به خاطر پز دادن .

حجابمو رعایت میکردم به خاطر مردم .

کلا زندگی خوب و خوشی نداشتم 

همش خودخوری و حرص میخوردم 

همش میخواستم نفر اول باشم بین همه .

همش دنبال تجملات و پول و. بودم. 

چون از مامانم یاد گرفته بودم اینارو .

خودمم مامانم نمیذاشت با دوستام برم بیرون

و نمیذاشت در اجتماع و بین مردم باشم

تا حداقل یاد بگیرم که به خاطر مردم زندگی 

نکنم . دنبال تجملات و پول نباشم .

برم دنبال تفریح و خوشگذرونی و لذت ببرم

از زندگی و زیبایی های زندگی .

تا اعتراصی هم میکردم باز مامانم حرف مردمو

پیش میکشید .

بلاخره بعد از سالها تونستم خودمو نجات بدم 

دیگه به خاطر مردم زندگی نکردم .

دنبال تایید مردم نبودم دنبال حرف و. نبودم .

بااینکه مامانم  هنوزم دنبال تعریف و تمجید مردمه 

اما من این روند رو ادامه ندادم .

چون وارد اجتماع و مردم شدم و فهمیدم که 

چقدر اشتباه زندگی کردم . 

و از وقتی این موضوع رو فهمیدم از 

خیلی  اهدافم و دس کشیدم 

چون همش به خاطر همون تعریف و تمجیدها

بود که دنبال اون اهداف رفتم .

کلی هم زحمت کشیده بودم و عمرمو 

گذاشته بودم !!!!!

همه رو نصفه رها کردم چون دیدم به خاطر 

خودم نیستن و لذتی نمیبرم و شاد نمیشم 

و از اون موقعها دچار افسردگی شدم .

الان بی هدف و بی برنامه زندگی میکنم.

از صبح تا شب کنج خونه میشینم و با گوشیمم

همش

نمیدونم چیکار باید بکنم .؟؟؟؟

خیلی بده این حالتها برام . 

 


همسراشون ناراضی ان و میگن غذا میخوریم 

مون شروع میکنن غر زدن ،لباس میپوشیم 

غر غر میکنن ، میریم بیرون و برمیگردیم فقط

غر غر ،زندگیامون شده غر زدن همسرامون .

هم اعصاب ماهارو خرد کردن هم اعصاب بچه هامونو

.

حتی آب میخوریم غر میزنیم . کلا اعصابی برامون

نذاشتن .هم مارو دیوانه کردن هم بچه ها مو نو . 

 

منمپرسیدم وقتی ازدواج کرده بودین آیا مادرو 

خواهرا و برادر و. در زندگی شما دخالت میکردن؟

نظر میدادن ؟ سین جین میکردن؟ 

گفتن بله ،و گفتن خوب ما گناهی نداریم .

منم گفتم اتفاقا مقصر اصلی و بزرگ 

شما بودین . شما باید به مادر و خواهراتون

و برادراتون میگفتین حق ندارین در زندگی

ما کوچکترین دخالتی کنین یا کوچکترین 

نظری بدین . وگرنه من میدونم و شماها. 

روزگارتونو سیاه میکنم . 

گفتن : اره هیچی نمیگفتیم و فقط 

گوش میکردیم و به حرف همسرامون گوش 

نمیدادیم . 

منم گفتم خب الان عواقبشو بچشین دیگه

. حق اعتراض هم ندارین . 

چون اون زمون حق اعتراض به تون ندادین 

این خانماتون یعنی کمتر از دخالتها و نطر دادنها

و به هم ریختن زندگیاتون توسط مادرو خواهر

و برادرتون هستن ؟ 

چطور اونا ادم بودن اما همسراتون ادم نبودن

و نیستن ؟؟؟؟؟ 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها